، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

نازنین زهرای من

چند تادعای قرآنی برای مامانا

خواست هر پدر مادری خیر خواهی برای بچشه چه بهتر که این خواست از خدایی باشه که بی منت اجابت میکنه دقت کنید در این آیه ها همه چیز خواسته شده این آیه ها راتوی مدرسه مامانا دیدم                                  رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماما  پروردگارا! همسران و فرزندانمان مایه روشنى چشم ما قرار ده، و ما را براى پرهیزگاران پیشوا گردان . ****   رَبِّ هَبْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَی...
7 شهريور 1393

خندوانه...

داری نقاشی میکشی اونقدر قشنگ که  گاهی مدتها محو حرکت دستات میشم ...چشم ..گوش...شکم...دمه(دکمه)....دستای کشیده وپاها....انگشتهای گرد ....کفشهای گرد....ابرو....یه دهن خندون.....ابروهای کمونی..... میگم چی میکشی؟ ....میگی خندوانه. ....ادامه میدی...آخه من خندوانه را خیلی دوست دارم. .... راستی جدیدا مورچه میکشی با یه عالمه پا. ....لاکپشت میکشی با یه لاک بزرگ ودایره های توش.... درآینده نزدیک عکس شاهکارات میاد ...
6 شهريور 1393

ورود واژه جدید

امروز با بابا بردیمت پارک ...پارک همیشگی....اسمشو نمیدونم ت وی جردنه ...دنجه   واسه همین میریم ...اما اصل مطلب ....کلی بازی کردی ..تاب ،سرسره ،نه یه بار یا دو بار حسابش از دستمون در رفت ....حتی به وسایل ورزشی هم رحم نکردی ...خسته شدیم ...تو نه ..من وبابا....میگیم خوب بریم دیگه ....میگی جون من نریم ...فک کن جون من .... جونت سلامت ناز بانوی من ...جونت سلامت .....باشه  یه کم دیگم بازی کن ...
6 شهريور 1393

دختر من هر روز روزه میگیره

سلام نور چشمم دارم بهت غذا میدم طبق معمول چند لقمه که میخوری سرتو بر میگردونی . ..اخمت میکنم ...قبل از اینکه عصبانیتمو به زبون بیارم سریع بهم نگا میکنی میگی آخه من روزه ام . ....خلع سلاحم میکنی دختر ...اصلاچیزی میتونم بگم با این حالت ؟...با این حالم ؟....جالب تر اینکه میوه راهم که خیلی دوست داری  کامل میخوری سیر که میشی میگی دیگه  نمی خوام آخه من روزه ام شیرینی مادر ... شیرین تراز قندوعسل .... چطوری با عصبانیت تلخش کنم این همه شهدو؟؟؟؟؟ ...
6 شهريور 1393